داستان پشت بعضی چیزها را باید دانست.
پست یک فیلم,یک موزیک,یک عکس,یک جمله,یک انسان.
تا به ارزش واقعی درونشان پی ببری.
به عمقی که دارند و معنی اصیلی که در آن ها نهفته.
اما بعضی چیزها باید همانطور زیبا در گوشه ی طاقچه ی دل باقی بماند.
تا پوچی درونشان از چشم ها مخفی بماند.
وقتی برای اولین بار این ویدیو را دیدم,می خواستم داستان پشتش را بدانم.
چه کمیستری و شوق عشقی پشت این رقص بود که مانیکا بلوچی و همراه رقصش را این چنین دلربا و چشم گیر کرده بود؟
چگونه توانستند این حجم عشق و شهوت را در یک رقص بگنجانند و ذهن مخاطب را این چنین به بازی بگیرند که "من با معشوق خود چنین رقصی می خواهم."
می خواستم داستان این شور و شوق که از دلش چنین رقص میانه میدانی پدید آمده بدانم.
باید بدانم.
فیلم دانلود شد,پخش شد,من,چشم به صفحه دوخته,در انتظار صحنه ی مذکور.
امید ها به بر باد رفت.
زنی شوهر دار,با فاسق یک شبه ی خود,در حال رقصیدن است.
درست جلوی چشم شوهرش.
تنها صحنه ای که مرد در فیلم به چشم می خورد.
عشق که هیچ,حتی حسی هم در کار نیست.
تف.
درباره این سایت