محل تبلیغات شما

گفته بودم که.
زندگی برای من اکثر قریب به اتفاق مواقع اینطوری بود که می نشستم پشت میز منتظرش
ظرف را که می آوردند و درب سینی نقره ای که باز می شد و معلوم می شد داخل این زرق و برقی که مشتاقانه منتظرش بودم گوه -تاکید می کنم گوه.گوه- خالص است واکنش طبیعیم برگرداندن میز و هر چه که روی آن است همراه با آن ظرف و محتویات داخلش بود.
مثل آن کودک پنج ساله ای که  و یا من بازی یا بازی خراب راه می اندازد داد و بیداد می کردم که آقا!من این گوهی که جلوم گذاشتید رو نمی خورم!
این زندگی گوه رو نمی خوام!
این حق من نیست!
تغییرش بدید یا خرابش می کنم.
بر می گردونم میز رو که محتویاتش بپاچه تو صورتتون!
اما این روزها دیگر برگرداندن میز جواب نیست.
راستش 
بحث فقط این نیست که شاید نمی توانم در موردش کاری کنم و باید بپذیرم
در واقع
دیگر آن حس این زندگی نکبت بار حق من نیست بی معنی به نظر می رسد.
دیگر مهم نیست که چقدر میز را برگردانم 
دیگر مهم نیست که این زندگی گوه حقم هست یا نیست.
شاید حقم است
در واقع حتما حقم است و من با تمام وجود آن را می پذیرم.
تسلیم نمی شوم.
می پذیرم.
قاشق را در این گوه خالص فرو می برم و آرام در دهان می گذارم و با طمأنینه می جوم.
و زندگی من این است.

پ.ن:راستش واقعا و از ته دلم نمی خواهم نجاتم دهید.
نمی خواهم کتفم را بگیرید و تکانم دهید و پشت هم سیلی بزنید که به خود بیایم.
فایده ای هم ندارد.
بگذارید برود.
بگذارید همه ی آن برود.
کاش من هم می توانستم بروم.
اما در خودم گیر افتاده ام.
من و این ظرف گوه دوست داشتنی

36."مرا داستایوسکی بخوان"

35."That poor girl has lost her way"

33."بذار برات از معشوقه ام بگم فیت"

گوه ,نمی ,میز ,زندگی ,هم ,حقم ,این زندگی ,نیست که ,برگرداندن میز ,زندگی گوه ,رو نمی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یک آتش عاشقانه های من و همسرم من کيستم!؟...